faz

faz

سد

 

 

سدی جلوی چشمانم بسته گشته تا جلوی ریزش آن را بگیرد 

بغضی در گلویم نشسته اما فریادش هنوز نشگسته  

غباری سرتاسر جسم و جانم را فرا گرفته و روحم در اسارت جسمم بسر می برد  

قلب در  قفسه های سینه زندانی  گشته و راه گریزی نیست