-
با هم
دوشنبه 11 آذر 1392 09:00
گل را با دستان خالی به تو تقدیم می کنم اما نه بدلیل آنکه بگویم در قلب منی گل را با قلبی پر از محبت و عشق به تو می دهم اما نه به دلیل آنکه بگویم به یادت هستم گل را به تو تقدیم می کنم که بدانی گل فانی است و انسان نیز روزی از این جهان چشم فرو می بندد و دوستی ها هم زود گذر می باشد چو ن عمر انسان .... پس بیا قدر باهم بودن...
-
کاش
یکشنبه 10 آذر 1392 08:30
کاش می شد برکه ها را پر از گل های زیبا کرد کاش کوچک شد و بازی های کودکانه کرد کاش اشک شد و از چشمی فرو ریخت کاش عاطفه شد و در دلی نشست کاش دوستی شد تا زندگی را شناخت کاش پرواز کرد تا رهایی را شناخت
-
یعنی
شنبه 9 آذر 1392 13:35
باران یعنی طراوت یعنی شادی یعنی زندگی ابر یعنی زیبایی یعنی پرواز یعنی قشنگی خورشید یعنی مقاومت یعنی بزرگی یعنی شکوه ماه یعنی روشنایی یعنی گم نشدن در عشق یعنی استواری آسمان یعنی بلندی یعنی تازه شدن یعنی آزادی
-
ساغر هستی
شنبه 9 آذر 1392 07:30
شب ز آه آتشین یکدم نیاسایم چو شمع در میان آتشی سوزنده جای خواب نیست مردم چشمم فرو مانده است در دریای اشک مور را پای رهائی از دل گرداب نیست خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم ورنه این صحرا تهی از لاله سیراب نیست آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر...
-
آفت دین
جمعه 8 آذر 1392 11:08
دوست می دارمت از جان که به از جان منی آفت دین و دلی رهزن ایمان منی همه شب در دل من یاد تو شوق انگیزد بی خبر ای که زدرد غم پنهان منی روی پنهان مکن از من که به زیبائی و لطف جلوه صبح امیدی مه تابان منی
-
گل سرخ
جمعه 8 آذر 1392 10:59
نگاهش کردم به او گفتم دوستت دارم نگاهم کرد و حرفی نزد لبخند ی به من زد چشمانش گوی می رقصیدنند. گفتم بدون او غمگینم باز هیچ نگفت و نگاهم کردو خندید. گل سرخی به او دادم چون کودکان خوشحال شد و گل را از من گرفت و با حرکت دست با من خداحافظی کرد . فهمیدم او زبانش باز نیست و من زبان بازی بیش نیستم او با زبان بی زبانی به من...
-
خودم
جمعه 8 آذر 1392 07:50
اما هر گاه که لحظه ای بیکار می ماندم خاطره (( خودم )) بیدار می شد و بی تاب می شدم . خود را در قلب زندگی فرو می بردم تا از یادش ببرم کار فراموش بخش خوبی است رنج ها و شوق ها و حساسیت های زندگی تخدیر هایی است که (( رنج بودن )) را از یاد می برد آرام می کند کوشیدن فکر کردن خوندن و فرا گرفتن و از همه خوبتر برای من نوشتن...
-
پروانه
پنجشنبه 7 آذر 1392 11:00
جنگل خاموش و مرغزار آرام این بوته و آن شاخه هیچیک از خود جنبشی ندارند . دست ناپیدای باد است که آنها را به بازی می گیرد . تنها آن پروانه است که رها می باشد و همچنان در دامن شامگاهان می رقصد و هر جا که بخواهد می رود ....
-
روح طبیعت
پنجشنبه 7 آذر 1392 10:35
با تو همه رنگ های این سرزمین را آشنا می بینم با تو همه رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کنند با تو آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند با تو کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند با تو زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند ابر حریری است که بر گاهواره من کشیده اند و طناب گاهواره ام را مادرم که در پس این کوه ها...
-
مات
پنجشنبه 7 آذر 1392 10:10
ای خوش آنروز که در صفحهء شطرنج دلت / تکیه بر پیل رخت کیش خرابات شدم حالیا غمزدهء کنج سیه خانه منم / شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم
-
دفتر یاد
چهارشنبه 6 آذر 1392 01:15
دفتر یاد ورق می خورد از باد زمان اما آه که دگر در دفتر سخنی نیست زعشق / تک درخت عاشق پاییزی آنکه می جست نشانی رفیق از من و تو / اینک آرام تر از برکه آب خفته در خاک کویر تک گل عاشق این باغستان / اوج فواره شعر سر سجاده دشت / همره باد خوشی رستن خویش / رو به یک قبله سرخ / نعره زد خواند ولی کس نشنید
-
غروب
سهشنبه 5 آذر 1392 23:45
در آرامش مغرب گل ها را بنگرید که با غروب آفتاب چگونه یکی پس از دیگری چشم های خود را فرو می بندد در این لحظات احساس مرموزی در شما بیدار می شود احساس هراس اسرار آمیزی در برابر افسانه وجود و رویای زندگی بر روی زمین
-
خاطرات
سهشنبه 5 آذر 1392 23:41
وقتی که بار خاطرات سنگین گذشته بر نگرانی ها و غم های بیهوده آینده افزوده گشت و همه این ها اضافه بر گرفتاری های حاضر بر دوش کسی نشست اگر قوی ترین مردان روزگار هم باشد از پای می افتد .
-
زندگی
سهشنبه 5 آذر 1392 23:30
ای آنکه خبر نداری از عالم عشق این نکته بدان که زندگانی عشق است
-
هندمند
سهشنبه 5 آذر 1392 00:51
انسان ها همه هنرمند ند هر کسی به میزان هنری که دارد انسان است .
-
غروبه
یکشنبه 3 آذر 1392 02:21
غروبه باز غروبه دل کور و تنگه / چه بگم من ؟! که دیگه همه میدونن دوستی ها رنگه گلاغا می خونن آواز و میرن سوی خونه هاشون / شبا تاریک و سیاس روزا قشنگه توی لونه نمی شه پر بزنیم شب / هر چه دشت باشه و باغ سر بزنیم شب کلاغه خوش به حالت ! دوس داری روز رو ؟ / ندیدی روز غم و درد سینه سوز رو ؟ چشای خلق خدا فانوس سرده / طا نیس...
-
با تو
جمعه 1 آذر 1392 22:58
با تو من بودن را زندگی را شوق را عشق را زیبایی را مهربانی پاک خداوندی را می نوشم با تو من در خلوت این صحرا در غربت این سرزمین در سکوت این آسمان در تنهایی این بی کسی غرقه فریاد و خروشم درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گل ها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم ها قاصدان بشارت گوی...
-
دختران حوا
چهارشنبه 29 آبان 1392 07:46
بی دختران حوا دنیا جلا ندارد / هر جا که زن نباشد آنجا صفا ندارد در کار گاه خلقت از روی زن نکوتر / نقشی بدیع و خوشتر هرگز خدا ندارد خوانند در زمانه زن را بلای خانه / این حرف ابلهانه دیگر بها ندارد دانی که از چه ورزم عشق این چنین به خوبان / خوبان قرار جانند چون و چرا ندارند
-
آب
سهشنبه 28 آبان 1392 02:18
آب این که روان است سنگ را می تراشد و صاف می کند و مرور زمان هم روح را می تراشد و آن را طور دیگری می نماید. << برگرفته از کتاب سینوهه >>
-
جوانی
سهشنبه 28 آبان 1392 01:56
بدان که جوانی مثل روز گرم تابستان و پیری مانند روز نیم گرم پاییز و مرگ چون روز سرد زمستان است . اگر کسی از روزهای گرم تابستان و ایام نیم گرم پاییز استفاده نکند بعد از این که روزهای سرد زمستان و مرگ فرا رسد دیگر استفاده نخواهد کرد . << برگرفته از کتاب سینوهه >>
-
وجود و عدم
یکشنبه 26 آبان 1392 14:37
محبوب من امروز به سراغ من آمد چهره اش معصومیتی حاکی از فداکاری و ایثار گرفته بود . گفت : دوست من تو را سوگند می دهم که نیاز من به داشتن تو که حیات من بدان بسته است تو را در بند من نیارد . اگر می خواهی برو اگر می خواهی بمان آنچنان که می خواهی باش . بر روی این زمین در رهگذر تند بادهای آواره گی تنها رشته ای که مرا به...
-
خدایا
سهشنبه 21 آبان 1392 23:10
خدایا به من آرامشی ده که بتوانم چیزهایی را که تغییر ناپذیرند قبول کنم. قدرت و شجاعتی به من عطا کن که هر چه را که می توانم تغییر بدهم و علمی بخش که بین این دو فرق بگذارم . << شهادت مولی و سرور جوانان بهشت حضرت امام حسین علیه السلام و یاران باوفایش تسلیت باد >>
-
یار کجاست؟
جمعه 17 آبان 1392 13:15
تا بکی ناله و فریاد که آن یار کجاست همه آفاق پراز یار شد اغیار کجاست آتش غیرت عشق آمد و اغیار بسوخت چشم بازی که نبیند به جز از یار کجاست سر توحید زهر ذره عیان می گردد پر نیازی که بود واقف اسرار کجاست همه ذرات جهان آینه مطلوبند خورده بینی که بود طالب دیدار کجاست یوسف مصری ما بر سر بازار آمد ای عزیزان وفا پیشه خریدار...
-
سلام بر سپیده دم
پنجشنبه 16 آبان 1392 16:21
سلام بر سپیده دم همین امروز را غنمیت دان ! زیرا زندگی واقعی همین است تمام واقعیت ها و حقایق هستی تو برومندی ها - افتخارات - کامیابی ها و درخشندگی ها - همگی در مسیر کوتاه و جریان زود گذر آن خوابیده است. گذشته فقط خیالی است و آینده هم رویایی بیش نیست کسی که قدر امروز را دانست خاطر دیروز را با خوش بینی و رویای فردا را با...
-
گل من
سهشنبه 14 آبان 1392 00:41
گل من پرپر نشوی که بلبلی در باز شدن غنچه لبخند تو زبان به سرود باز کرده است . شمع من خاموش نگردی که چشمی در پرتو پیوند تو به دیدن آمده است . ساقهء گلبن بهار من نشکنی که دلی در رویش امیدوار تو دل بسته است . آفتاب من غروب نکنی که شاخهء آفتاب گردانی به جستجوی تو سر برداشته است .
-
مست
یکشنبه 12 آبان 1392 12:47
شبی مست رفتم اندر ویرانه ای / ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای نرم نرمک پیش رفتم در کنار پنجره/ تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای پیرمردی کور و فلج در گوشه ای / مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای پسرک از سوز سرما می زند دندان به هم/ دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای پس از آن سوگند خوردم مست نروم بر در خانه ای/ تا که بینم...
-
ابر می بارد
یکشنبه 12 آبان 1392 11:20
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا سبزه نو خیز و هوا خرم و بستان سر سبز بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا دیده از بهر تو خونبار شد ای مردم چشم مردمی کن مشو از دیده خونبار جدا نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این مانده...
-
غم ها
جمعه 3 آبان 1392 18:21
غم ها چون مورچگان در بند بند وجودمان رسوخ می کند گاه چون باران از چشمانمان فرو می ریزد گاه چون خون در دل ریخته می شود هر زمان سعی در بیرون نمودن آن می نماییم آنها در دل بیشتر فرو می روند گویی با درونت انس گرفته اند.....
-
سکوت
دوشنبه 29 مهر 1392 12:00
گاهی سکوت بیش از تمام حرف ها مقصود را بیان می کند . یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن .
-
غروب
شنبه 27 مهر 1392 15:59
اگر طلوع خورشید را غروبی است اگر بهار را خزانی است و اگر هر آغازی را پایانی است . طلوع عشق به زندگانی را غروبی در انتظار ننشسته و پایانی ندارد و چه سخت است شکستن پیمان که این رنج را پایانی نیست .