خشم در دریای دلم طوفان به پا کرده چشمانم چون دو گلوله آتش جایی را نمی بینند و زبانم چون سیل خروشان حرف ها را جاری می کنند . چنان طوفانی که گویی دلم را در این طوفان راه گریزی نیست و هر آن امکان غرق شدن را دارد و بعد از لحظه ایی آرام می گیرد گویی آبی بر آتش دلم ریختن و جز خاکستری از آن باقی نمانده است گویی این دریای دگرگون شده از خشم آرامش نسبی خویشتن را بدست آورده این طوفان برای چه ؟ به خاطر چه چیز بود خود نمی داند فقط می داند بعد از طوفان جز ندامت و پشیمانی چیزی برایش نمانده است . طوفان خشم چه سهمناک و وحشناک است و هر کس سر راه این طوفان قرار گیرد با زبان تیز به او حمله خواهد شد ... ! ! !
بعد از طوفان آنچه می ماند ویرانی و آوارگی است و بعد از خشم پشیمانی و واماندگی...
کاملا درست است جز پشیمانی چیزی نیست