faz

faz

گل سرخ

 

 

نگاهش کردم به او گفتم دوستت دارم  

نگاهم کرد و حرفی نزد لبخند ی به من زد چشمانش گوی می رقصیدنند.

گفتم بدون او غمگینم  

باز هیچ نگفت و نگاهم کردو خندید. 

گل سرخی به او دادم  

چون کودکان خوشحال شد و گل را از من گرفت و با حرکت دست با من خداحافظی کرد . 

فهمیدم او زبانش باز نیست و من زبان بازی بیش نیستم او با زبان بی زبانی به من فهماند که او را فقط با زبان دوست دارم . 

اما او از ته دل لبخندی زدو گل را گرفت و به من فهماند در دل هیچ ندارم .....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.